جریانشناسی روایت مدرن در ادبیات فارسی
2:«رجال روزنامهای: ادبیات در سالهای قحطی»
جستار نخست به تکمیل این پیش فرض پرداخت که: «تفکر مدرنِ روایی در ادبیات فارسی، به معنی تفکری که تحت تاثیر آراء دورهی مدرنیسم “انسان” را مرکز معرفت و تجربههای وی را، مبنای فهم قرار میدهد، برخاسته از مشروطه است و رسماً با ورود زنان به محساباتِ مدنی در جریان مشروطه، مورخ ۱۲۹۰ خورشیدی (1911 میلادی)، آغاز میشود.»
پس از این مقدمه، هر جستار میکوشد معرف جریان یک دهه از ادبیات معاصر باشد. در اولین گام، بازهی زمانی ۱۲۹۰ تا ۱۳۰۰ خورشیدی را (مقارن با دههی دوم قرن بیستم میلادی) رصد میشود.
قرن نوزدهم، قرن بریتانیای صنعتی، آمریکای درگیر با منازعات داخلی، روسیهی قلدرِ تزاری و فرانسهی فرهنگیست. پس از پیروزی انقلاب کبیر در ابتدایِ قرن نوزدهم و امپراطوریِ کوتاهمدت ناپلئون و کشمکشهای سیاسی جمهوری اول و جمهوری دوم؛ حالا دیگر زمانِ شکوفایی جمهوریِ سومِ فرانسه رسیده و قرنِ بیستم چشم به دهانِ پاریس دارد. در این زمان فرانسه، آینهی تمامنمایِ اروپای قرن و پاریس، عروسِ فرهنگی مدرنیسمست:
در اوایل قرنِ نوزدهم شاتوبریان به همراه پوشکین روس، رمانتیسم را بنیان میگذارد؛ بعدتر استاندال در پاسخ به این جریان، واقعگرایی را مقابل رمانتیسیسم علم میکند. بالزاک و فلوبر و بعدها موپاسان چنان بر این واقعگرایی اصرار ورزیدند که این جزئینگری، به ناتورالیسم و: «بیانِ اغراقآمیز و بیموردِ جزئیاتِ واقعی!» منجر میشود؛ به ظهور امیل زولا، نابغهی مکتب ناتورالیسم.
اما صنعت چاپ و ترجمه در ایرانِ قرن نوزدهم، بیشتر از فرانسه، معطوف به دو نهادِ قدرت بریتانیا و روسیه است. نزدیک به نیمقرن پس از مرگ ویکتور هوگو، نابغهی رمانتسیم فرانسوی، «بینوایان» وی در ایران ترجمه میشود و شاید بیراه نباشد که بگوییم ایرانیان در این قرن، فرهنگ جهانی را از طریق مستعمراتِ همسایه (هند و عثمانی) به ارث میبرَند؛ بدین شکل که واردکنندهی “اندیشه” از هند در قالب رسالات و نشریات و ملهمِ “اندیشمند” از عثمانی در قالب الگوی روزنامهنگارانِ منتقدند. در اثبات این سخن یادآور میشوم که پس از تلاشهای میرزا صالح شیرازی (که خود دانشآموختهی بریتانیاست) و چاپ اولین روزنامهی داخلی تا زمان مشروطه، تعداد نشریاتِ داخلی به انگشتان یک دست نمیرسد. در حالیکه در هندوستان این آمار به حدود ۱۹ نشریهی فارسیزبان میرسد. مهمترین نمایندهی این نشریات، نشریهی «حبلالمتین» است که از زمان مرگ ناصرالدینشاه تا پهلویِ اول، در کلکته چاپ میشد.
در مورد تاثیرات مکتب عثمانی/تزاری نیز بر فرهنگِ نشریاتِ عمومی ایران، میتوان دو شخصیت تاثیرگذار را شاهد آورد: نخست میرزافتحعلی آخوندزاده که هم بنیانگذار تئاتر معاصر محسوب میشود و هم نویسندهی اولین رمان ایرانی (البته به زبان ترکی) و پلیست میان هنر نمایشنامهنویسانِ فرانسوی همچون مولیر و فرهنگ ایرانی. دوم روزنامهنگار منتقدی همچون جلیل محمدقلیزاده، بانی روزنامهی «ملانصرالدین» (منتشر شده در تفلیس/تبریز/باکو) که از مهمترین سوغاتهای همسایهی ترکزبان ما به شمار میرود. طنازیهای ساده و روشن محمدقلیزاده که تحتتاثیر گوگول و چخوف قلم میزند، الهامبخش دهخدا در شاهکار نثر خود، یعنی مقالات «چرند و پرند» است.
در ایران دههی ۱۲۹۰ خورشیدی (۱۹۱۱. م) هنوز کشمکشهای حکومتِ قاجار، پا برجا و احمدشاهِ ۱۴ ساله، آخرین دههی پادشاهی قاجار را بر ویرانهای چندپاره به نام ایران میگذراند؛ اغلب روشنفکرین این دوره را هنوز بورسیههای دارالفنون به اروپا تشکیل میدهند که تا چند دهه بعدتر نیز در فرهنگِ ایرانی تاثیرگذارند. این نسل بهتعبیر شفیعیکدکنی “نسلی سربلند” است که منتظر اتفاقات نیستند، بلکه رقمزنندهی آناند. هرچند ادبیات روایی هنوز در دورهی رمانس به سر میبرد و «امیرارسلان نامدار» یکهتاز حماسههای عامه/رمانس فارسی است اما فرنگبرگشتگانِ تحتِ تاثیر منشآتِ قائممقامِ فراهانی از یکسو، و تحولاتِ سیاسی از سویی دیگر، نثری پالوده، پرگزاره و روشن را پایهریزی میکنند که در مقالات «چرند و پرندِ» دهخدا (۱۹۰۷ میلادی) به اوجِ غنای خود رسیده است. شعرِ مشروطه با تلاش میرزادهی عشقی و تقی رفعت به سنتهای محتاط ادبی تاخته و در مرحلهی انکار (نه پیشنهاد) به سر میبرد. قرن، قرنِ سیطرهی اندیشههای نیچه و مارکس است که دست بر قضا یکی به واسطهی علاقهی شخصی و دیگری بر حسب موقعیت جغرافیایی به ایرانیان نزدیک است. پنجاه سال از انتشار مانیفست کمونیسم توسط مارکس و ده سال از مرگ نیچه میگذرد و روحیهی “سوسیالیسم” و “وطنپرستی” در میان روشنفکرین موج میزند؛ روحیهای که در جریانات جنگ جهانی اول، بهشدت سرکوب میشود؛ اما در قرنِ نو، جوانه میزند.
سایهی جنگ جهانی اول، از سال ۱۲۹۳ تا ۹۷ خورشیدی، تمام دنیا را در بر میگیرد. در یک جبهه بریتانیا و روسیه، و در جبههی دیگر آلمان و عثمانی. احمدشاهِ ۱۸ساله اعلام بیطرفی میکند اما روسیه شمال کشور و بریتانیا جنوب کشور را به تصرف درمیآورند؛ جالب اینکه هزینهی نگهداری سربازهایشان نیز بر عهدهی دولتِ وقت است. عثمانی نیز غرب کشور را اندکی بهنیش میکشد. بدیهیست که ایرانیان در این میانه از ترس و دشمنی با بریتانیا و روسیه، تمایل بیشتری به آلمانِ قیصری دارند؛ به عبارتی دیگر به جبههی بازنده در جنگهای جهانی.
در ایران، تحت تاثیر جنگ جهانی، قحطی بزرگ بیش از یکسوم ملت را قربانی میکند. احمدشاه دست به احتکارِ گندم میزند تا تیر خلاص را به مقبولیتِ قاجاریه شلیک کرده باشد و ایران بیشتر از همیشه به تجزیه نزدیک شود. این دهه نسل مبارزانِ محبوبی چون کلنل پسیانی، میرزای جنگلی، رئیسعلی دلواری، میرزا ابراهیمخان منشیزاده، امیرحشمت و شیخ محمد خیابانی نیز هست که مستقیماً بر گفتمانهای کلانِ فرهنگِ ایرانی، دخیلاند. چنان که تقی رفعت، پس از شکست شیخ محمد خیابانی خودکشی میکند و میرزاده به سمتِ مدرس کشیده میشود.
در این زمان میرزادهی عشقی به جرگهی روزنامهنگاران درآمده و علیاکبر دهخدا، آواره در ایلات بختیاری به تنظیم «لغتنامه» و «امثال و حکم» میپردازد. همزمان با شکست نهضتهای آزادیخواه در جبههی تبریز، انقلاب بلشویکیِ روسیه، ورق را به سوی ایران بازمیگرداند و نیروهای روس را وادار به تخیلهی آذربایجان میکند.
جنگ بزرگ، سرانجام در سال ۱۲۹۷ به پایان میرسد و طی آن چهار امپراطوری بزرگ سقوط میکنند که عثمانی، یکی از آنهاست. احمدشاه، وثوقالدوله را روی کار میآورد که رئیس فرهنگستان ایران نیز هست و یدِ بیضایی در فرهنگ این دوره دارد. در انتهای این دهه و هم زمان با مرگ کلنل پسیان و میرزای جنگی، کودتای سیدضیا، رضاخان را به سردارسپهی میرساند و زمینه برای انتقال قدرت (بخوانید حرکت از سنت به تجدد) مساعد می شود.
و در انتها، سرانجام، در سال ۱۳۰۰، دو اتفاق بزرگ، ادبیات معاصر را در حوزههای داستان و شعر متحول میکند:
انتشار مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» از محمدعلی جمالزاده در برلین و منظومهی «قصهی رنگ پریده» از نیما یوشیج در نشریهی “قرن بیستم” به سردبیریِ میرزادهی عشقی. هرچند جمالزاده هیچ کجای مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» نامی از “داستانکوتاه” نمیآورد، و هرچند نشریهی “قرن بیستم”، بازار پررونقی نداشته، اما شایسته و بایسته می نماید که پس از ۲۱ سال تاخیر، درست راس این دو اتفاق بزرگ، کلاه از سر برداشت:
سلام بر ادبیات قرن بیستم!