همه در یک ملک ادبی پروردهایم و میدانیم روابط حاکم بر فضای آموزشی ادبیات خلاصه شده در مرید و مراد، آموزگار و دانشآموز، استاد و هنرجو، قهرمان و تلاشگر و یا مدیر و کارورز. عدهای از مربیان چنان هالهای از تقدس به دور خود میتنند که:«جز در مرتبت مریدی و خاکساری کس را به حلقهی ایشان راه نیست». مربیان دیگری نیز هستند که تنها وظیفهی ارائهی اطلاعات خام را دارند و هرگونه سوالی “نظم” کلاسشان را به هم میزند؛ «سکوت» لازمهی یادگیری از ایشان است و اگر چند دهه بعد هم گذرتان به کلاس ایشان بیفتد همان حرفها را بدون واوی جابهجایی از نو اقرار میکنند. در مرتبت استادی و هنرجویی، لازمهی رشد پیدا کردن منابعی است که استاد از آن تغذیه میکند و کمالِ هنرجو، دانستن است، نه عمل کردن. در نسخهی قهرمان و تلاشگر ما با نوعی نابغهی حذف شدهی مغرور طرفیم که دیگران باید بکوشند چون او باشند. دیده شده که مربیانی نیز از نویسندگان نوقلم در مقام بالا بردن لایک و تعامل پیجهای خود، یا ساخت یک تئاتر/فیلم به صورت رایگان یا… استفاده میکنند که در مدل «مدیر و کارورز» قرار خواهند گرفت.
… در نهایت این فضای ملتهب نیز آینهای از وضعیت جامعه است: جامعهای فروخورده که میکوشد از هرطریقی و به هر میزانی و بر هر چیزی «اعمال قدرت»ی داشته باشد. به ویژه در ادبیات که هنوز بسیاری اساتید آن مرتبت خود را در قامت وزیر رسائل دیده و انتظار دارند پیشاپیشِ عظمتشان چماق نقره بکشند. ادبیات، خاصه از نوع فارسی، هنر ارجمندی است و البته که انتساب به آن نیز محترم است؛ اما اگر واقعاً در قد و قوارهی این هنر باشیم؛ و قد و قوارهی ادبیات فارسی چنان حقیر نیست که خود را از جریانات نوین دور نگه دارد و به اسم «پاسداشت» خود را پشت آثار کلاسیک پنهان کرده و خنثی باشد.
صحبت از رایتینگ کوچینگ و رابطهی «کوچ | مِنتی» در چنین زمینهی دیکتاتورمآبانهای میتواند تابو و البته غلط انداز باشد. تابو، چرا که رایتینگ کوچینگ ایدهای درست مقابل این جریان سنتی را دنبال میکند؛ و غلط انداز چون نباید با ایدهای نجاتبخش اشتباه گرفته شود. از طرفی فضای «مرید و مراد»پرورانهی ادبیات فارسی ایجاب میکند به دنبال پرورش ایدهای آموزشی باشیم که طی آن این رابطهی سنتی شکسته شود. و از طرفی دیگر سیستم سنتی آموزش ادبیات به گونهای سلطهآمیز و در عین حال مستهلک است که پناه بر رایتینگ کوچینگ را دستکم به عنوان یک امکان تازه ناگزیر مینمایاند. امروزه موفقیت یک هنرمند وابسته به عوامل سلسهواری است که جز با یک پوشش گسترده نائل نمیشود: استعدادیابی، آموزش اولیه، همیاری ادبی، برندینگ شخصی، چاپ کتاب، بازاریابی فروش و دهها مهارت ریز و درشت دیگر که تجمیع آن در یک شخص از نوادر است. اینجاست که امکانی چون رایتینگکوچینگ میتواند مفید باشد.
.
.
.
.
.
..
.
برای مطالعه متن کامل یادداشتی درباره رایتینگ کوچینگ کلیک کنید.
نویسنده زبان فارسی امروزه با چالشهای متناقضی روبروست؛ از طرفی نسبت به جریانات ادبی روز دنیا که در چند قدمی حوزهی فرهنگی وی روی میدهد با فقر ترجمه دست و پنجه نرم میکند، و از طرفی دیگر از وی انتظار میرود پاسدار میراث چندهزارساله زبان، ادبیات و فرهنگ پارسی باشد. از یکسو هیچ منبع آموزشِ جامعی در دسترس نیست و از طرفی دیگر وجود اختلافات فاحش میان همین منابع پراکنده و اندک نیز بر سردرگمی میافزاید: یک منبع، ادبیات فارسی را منحصراً «شعر» میداند و منبعی دیگر «ادبیات جهان» را خلاصه در شعر فارسی. ادیبی حمزه را به رسمیت میشناسد و ادیبی دیگر دندانه را. یک نفر به سرهنویسی و استفاده از عبارات پالوده مینازد و دیگری به تعداد رفرنسِ ترجمه. کسی فریادِ «از نوشتن نترسید» برمیآورد و کسی دیگر از تاریخ بیهقی شاهد میآورد که:« مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست». یکی رمانتیسیسم را معادل سبک عراقی در نظر میآورد و دیگری مکتبشناسی را یکسره مبری از هنر شرق معرفی میکند و…
دوره آنلاین نویسندگی پاسخی است به سردرگمیهای نویسنده عصر جدید زبان فارسی. ورای هرگونه سوگیری و اینکه کدام نظریه و اندیشه و مکتب شما را به سوی خود جذب میکند، نیاز است که در این عصر جدید مسلح و آگاه بود. در زمانهای که طوفانهای توییتری صورتی دیگر از ایجاز و استعاره را به رخ میکشد، ایموجیها سریعترین حاملان لحناند و هر مخاطب خود رسانهای از واژه و تصویر و ویدئو در اختیار دارد، لازم است پیش از ورود به وادی نویسندگی مجهز به علوم پایهای ادبیات بود.
در پایان دوره آموزش آنلاین نویسندگی | مقدماتی از هنرجو انتظار میرود نسبت به ابزارهای ادبی خود و کارکرد آنها آگاهی پیدا کند. انتظار داریم در پایان دوره نویسندگی بتواند یک اثر ادبی واقعی را از یک تقلب تشخیص دهد، حدود مرزی مفاهیمی چون «زبان» و «ادبیات» را بشناسد و موضع خود را نسبت به فرهنگ فارسی مشخص کند. برای کسب اطلاعات بیشتر از طریق پلهای ارتباطی زیر در تماس باشید:
وبسایت: www.Behdinarvand.ir
تلفن تماس: 09378737834
شبکه اجتماعی: @AlefCoach
اولین مسالهی فارسیزبانان با کلمهی «جستار» تلفظ آن است: جُستار یا جَستار؟ مسالهی دوم یافتن ترادف و معادل است: آیا جستار را میتوان نوعی مقاله دانست یا باید آن را در ردیف علومِ نگارش یا علومی دیگر چون نگارش برشمرد؟ و در آخر به یک معادلهی سه مجهوله میرسیم:
در این جستجو میکوشیم چراغ به چراغ پیش رفته و گامی جز به اطمینان برنداریم. و مطمئنترین طریقهی بررسی یک نظریه، رصد سیر تاریخی آن است. ابتدا باید دید چرا در تلفظ جستار اختلاف نظر داریم. گمان میکنم این پرسش، خود دلیلی باشد بر موجودیتِ سوال دوم! چرا که بیشک ما برای فهم هر مجهول از مجموعه معلومهای خود بهره میگیریم. یادآور میشوم وقتی ما حتی در مورد تلفظ جستار مطمئن نیستیم، پس ناگزیریم به کارکرد، مبانی، قواعد و نمونههای آن پناه ببریم بلکه درکش کنیم. چنانکه بخش اعظم جستجوی وب فارسی در زمینه جستار، به پرسش در باب تعریف و درخواست نمونه اختصاص دارد. در ادامهی ناتوانی در برابرسازی جستار، و البته فقر ادبیات معاصر در ارائه نمونههای متنوع، به این پرسش همیشه ترسناک میرسیم که:«اصلاً تعریف تو از جستار چیست؟»
ریشهیابی و واژهشناسی جستار | تلفظ درست جستار چیست؟
میدانیم که «جَستن» در معنای پرش، خیزش و رهایی و «جُستن» در معنای تجسس، تفتیش و طلب کردن به کار میرود. اما عبارت جستار بر ساخت کشتار/ رفتار/ دیدار پیش از نوشتههای احمد کسروی [1] مسبوق نیست. احمد کسروی با اهتمامی که در سرهنویسی فارسی داشت در رساله واژهنامه پاک در ذیل حرف ج این کلمه را چنین معرفی و پیشنهاد میکند:
جستار – (jostar) – (با پیش ج) مبحث (جستن زیاد یا دنباله دار) (جست + ار)
اگر بدانیم که بحث در زبان عربی به معنای تفتیش و طلب و پژوهش و تجسسِ شخصی است، میتوان از تلفظ درست «جُستار» اطمینان حاصل کرد. اما چرا چنین اختلاف نظر فاحشی میان جُستار و جَستار وجود دارد؟ به عقیده من این اختلاف نظر ریشه در چهار نکتهی حاشیهای دارد:
اول
رسم الخط و طرز نگارش خاص احمد کسروی
دوم
ارتباط معنای جُستار با پارهروایت
دوم
کشیده شدن پای مقاله و انشا به
منظور برابرسازی با جستار
سوم
اضافه شدن ترجمههای دودل و سرگردان انگلیسی
باید بدانیم که پیشنهادات احمد کسروی تنها به سرهسازی مفاهیم محدود نبوده و وی علاوه بر خلق نمونههای درخشان و سالمی از جستار فارسی، پیشنهادات خاص خود را هم در زمینه رسمالخط فارسی داشت. اصلاً بعید نیست که این نگارشِ ویژه، مخاطبین را دچار خوانش غلط کرده باشد. از طرفی دیگر با توجه به ارتباط معنایی جُستار با پارهروایت، میتوانیم تلفظ نادرست «جَستار» را در معنای نوشتههای پراکنده بهتر درک کنیم.
در ادامهی تلاش برای درک بهتر این نوع نوشتهی شیوهمند، گویشوران فارسی ابتدا به زبان عربی و سپس به زبان انگلیسی متوسل میشوند. در زبان عربی برای جُستار دو پیشنهاد وجود دارد: بحث و انشاء. بحث نوعی شیوه جستجوی معنا و انشاء یکی از علوم دوازدهگانه ادبیات عرب است. پیشتر به معنای کلمه «بحث» اشاره شد. باید اضافه کرد که در زبان عربی بحث و فحص [2]هر دو به نوعی جستجو اشاره دارند که در طلب خبر/ واقعیت/ تحقق هستند. به عبارتی دیگر بحث و مترادفات آن در زبان عربی در پی یافتن پاسخ هستند.
در مورد کلمهی انشاء اما دانستن معنا و وجه تمایز آن از سایر علوم ادبیات عرب که عبارتند از: نحو، صرف، عروض، قافیه، لغت، قرض، انشاء، خط، بیان، معانی، محاضرات و اشتقاق ضروری است. چرا که در این میان تنها انشاء است که به «خلقِ تربیتمند» متمایز است و از حیث صدق و کذب در مقابل «خبر» قرار میگیرد. چرا که در مورد انشاء نمیتوان درستی یا نادرستی گزاره را مشخص کرد. از طرفی دیگر انشاء نزدیکترین مفهوم و کارکرد را نسبت به «مقاله» دارد. به همین دلیل است که میبینیم در جُستار هم از essay استفاده میشود که در معنای مقاله/ تالیف/ انشاء است و هم از inquiry در معنای پژوهش/ بررسی/ تفتیش/ تجسس/ جستجو.
این پایان آشفتگی نیست اگر بدانیم انشاء در یک معنی به «شعر خواندن از خود» تعبیر شده و در برابر انشاد به معنی «شعر خواندن از دیگران» قرار میگیرد و الیالآخر. اما هنوز میتوان به تفکیک این مفاهیم و چینش دوبارهی امیدوار بود. در ادامه ابتدا میکوشیم این تفاوتها را بر حسب تعیین یک شاخص، روشن کنیم.
برای خوانش کامل متن جستارشناسی کلیک کنید
.
یکی از مخاطبین داستان که دلی کوچک داشت، با مهربانی مادرانهای از من، [آن من که داستان مینویسد] سراغِ سیاهیلشکرهایی را گرفت که در رمانهای تاریخی از برج و باروهای پادشاهِ مغلوب فرومیغلتند پایین، از مسافرانی که در فلان فیلم هالیوودی از هواپیمای در حالِ سقوط پرت میشوند، از بیشمار سرخپوستانی که در اولین حملهی اسپانیولیها از اسب فرو میغلتند.
-«چرا هیچ نویسندهای مرگشان را در اعماقِ درههای باستانی توصیف نمیکند؟ چرا هیچ دوربینی به دنبالشان نمیرود؟ چرا نامی از آنها در میان نیست؟»
البته که، پدرانه، پیشانیاش را بوسهای زدم و در پاسخ حکایتی گفتم:
-«برای حفظِ آنچه با حکمت به دست آمده حکمت لازم است و تنها یک مردِ جنگجو میتواند از آنچه جنگاوران به دست آوردهاند نگهداری کند. حدود 3000 سال پیش، رامسس اول با نظر به این واقعیت سلسلهی نوزدهم را بر مصر حاکم کرد. او از خاندانِ خداگونهی فرعونیان به شمار نمیرفت و ترجیح میداد یک کشورگشای بزرگ باشد تا نیمهخدایی کوچک؛ چنین نیز شد. پس از وی پسرش تا سرحد قادش در سوریه پیش رفت، اما نتوانست قومِ حِتّی را شکست دهد؛ شمشیر به رامسس دوم رسید تا ادامهای باشد بر افتخار. اما سربازهایش از میدانِ جنگ گریختند. راویان نقل کردهاند که رامسس جوان چهارنعل پیش تاخت و یکتنه به نیروهای دشمن حمله برد و در حالیکه 2500 ارابهی جنگی محاصرهاش کرده بودند ساعتها تا رسیدنِ سپاه مصر با حِتّیها جنگیده و مقاومت کرد. بعدها حِتّیها خود را پیروز این جنگ دانستند و مصریان را ترسوهایی خطاب کردند که از میدان جنگ میگریزند. البته بعدها ،رامسس سوم، با ثروت افسانهای خود این ننگ را از دامان مصریها پاک کرد: او هلن را از تروا خواستگاری و فلسطین و لیبیا را با تاجران خود، فتح کرد.
فرعون بزرگ سپس به هور-اِم-هِب ، استاد معماران خود دستور داد خزانهای استوار از صخرهسنگهای شرق نیل بنا کند و سقفش را چنان بالا ببرد که هیچ روزنهای در آن باقی نماند.
هور-اِم-هِب چنین کرد: دیوارههایی بلند برافراشت و بر فرازِ ساختمان هرمی قرار داد که تالارِ خزانه را در خود جای میداد. سپس درهای مفرغ را مهر و موم کردند، پس از آن درهای آهنی را و در نهایت درگاهِ سنگی را بستند.
اما معمارِ بزرگ، فرعونِ بزرگ را فریب داد. او در دلِ دیوارِ ضخیمِ خزانه، گذرگاهِ باریکی تعبیه کرد؛ هور-اِم-هِب از طریق این گذرگاه بر پاداش خود میافزود تا به بیماریِ مهلکی دچار شد؛ وی پیش از مرگ، رازِ روزنه را بر دو پسر خود فاش کرد؛ اما فرزندانش مانند به او خوشبخت نبودند: فرعونِ بزرگ اندک اندک مشکوک شده، چند قفس بر دامهای هرم میافزاید تا در نهایت، در یکی از سرقتها، برادری گرفتارِ قفس میشود.
ادامه این جستار ادبی را در سایت شعر و داستان بخوانید.
در مورد خط فارسی ، تاریخچهی نگارش به خطوط ایرانی، تاثیر رسم الخط کوفی بر نوشتار ایرانیان و نظریات تغییر خط فارسی بسیار شنیدهایم. اما متاسفانه هیچکدام مسیری روشن پیش روی مخاطب نمیگذارند:
از طرفی فقدان منبعی جامع در باب تاریخ تحولات خط فارسی ، آن هم از مردمانی که دربارهی خیلی مسائل بیربطتر رسالات و مقالات دارند، بسیار توی ذوق میزند و از طرفی دیگر معدود پژوهشهای پراکنده نیز اکثراً از باب زیباییشناسیک و نگاهی صوفیمسلکانه به مسالهی خط ایرانی نگریسته و در نتیجه تنها به مبانی خوشنویسی آن پرداختهاند. از طرفی معقدند ایرانیان هرگز خط ابداع نکردهاند و از طرفی بر این اعتقادیم که دقیقترین و موجزترین اشکال خطوط را به کار میبستهاند. از طرفی ایرانیان را فاقد خط مستقل معرفی میکنند و از طرفی دیگر در تمام اسناد از وجود دستکم شش خط در میان ساسانیان خبر داده میشود. از سویی خط کوفی را خط عرب معرفی میکنند و از سویی دیگر سرتاپای خط کوفی (که ورای جغرافیا، نام شهر نیز فریاد ایرانی بودن برمیآرد) مملو از تقلید از خط پهلویست و الیآخر.
زمزمههای تغییر خط فارسی مدرن، بعد از مشروطه به گوش رسیده و هنوز هم رساست؛ موضوع تغییر خط فارسی بیش از 160 سال است که در بین روشنفکران و تجددخواهان ِایرانی رواج دارد، از سال 1271 هجری قمری که میرزا فتحعلی آخوند زاده الفبای پیشنهادی خود را «رسم الخط جدید اسلام» نامید، تا امروز که کوروش صفوی (استاد زبان شناسی دانشگاه علامه طباطبایی و نایب رییس انجمن زبان شناسی) بار دیگر این پیشنهاد را عنوان کرده، گفت و گوها و جدالهای گوناگونی بین موافقان و مخالفان خط فارسی مطرح بوده است.
صدها سال قبل نیز کسانی چون ابوریحان بیرونی در آثار خود از مشکلات خط عربی شکایت کردهاند. همچنین در مقدمه «فرهنگ جهانگیری» در اوایل قرن یازدهم، پیشنهاداتی در مورد رسم الخط فارسی ارائه شده شده است، اما از اواخر دوران قاجار و به ویژه از زمان مشروطیت به دلایل مختلف، از جمله آشنایی با زبان فرانسه و انگلیسی و نیز جلوه های تمدن غرب و پیشرفتهای این کشورها، موضوع تغییر خط برای تسهیل در آموزش و نزدیکی به نوشتاری جهانی، جدی شد. پیوند خط عربی با باورها و متون مذهبی اسلام در ابتدا پیشنهاددهنگان تغییر خط را بر آن داشت که با تحقیقات تاریخی نشان دهند که این خط برگرفته از خط آرامی است که بیش از 2000 سال قدمت دارد و بعد از تبدیل به خط نبطی، خط «سینایی نو» به خط «عربی» تبدیل شده است. به همین دلیل آخوند زاده در سال 1280 در گفتاری که برای اقناع روحانیت عثمانی نوشته، بر این نکته تأکید میکند که «خط و زبان عربی از سالیان دراز و البته پیش از ظهور اسلام، خط و زبان مردمان گوناگون و گروهی از بت پرستان بوده است.» (متن کامل در دایره المعارف بزرگ اسلامی)
الحق که بسیاری از اشکالات وارده به خط فارسی درست است. نکته اینجاست که نه پیشنهاد درخوری در زمینهی رفع این اشکالات مطرح بوده و نه خطی در جهان عاری از اشکالات ریزتر و درشتتر از مشکلات خط ما وجود دارد. در جستار پیشرو تلاش کردهایم مشکلات خط فارسی ، تاریخچه خط فارسی و عطا و لقای این خط نازنین را مورد بررسی قرار بدهیم. متن کامل این جستار ادبی در تارنمای شعر و داستان بهدین اروند در دسترس شما عزیزان است.
[1] . مانند تلاشهای آنه ماری شیمل ، مهدی بیانی و حمیدرضا قلیچخانی.
[2] . در این زمینه افرادی چون علی حصوری تحقیقات جالبتوجهی انجام دادهاند.
جریانشناسی روایت معاصر فارسی: پارهی پنجم
«از کانون تا ترور»:۲۹-۱۳۲۰
جریانشناسی ادبیات دههی ۲۰ بدون توجه به زمینههای سیاسی و گفتمان فکری آن، مایهی خنکیست؛ اگر این بازهی زمانی را معادل سالهای ۱۹۴۱ الی ۱۹۵۰ میلادی بدانیم، با جهانی سراسر درگیر جنگ طرفیم: نیمی به جنگ با دشمن بر سر عقیده و نیمی دیگر به چشمغره با دوستان بر سر غنائم.
جستار پنجم از جریانشناسی روایت معاصر فارسی، ناگزیر به ایراد مقدمهای تاریخی و سپس طرح زمینههای نظری حاکم بر سالهای ۱۳۲۰ تا حوالی ۱۳۲۹ است: سالهای اوج سرنوشتسازترین جنگ تاریخ که به تعبیر شاهرخ مسکوب برخلاف جنگ جهانی اول، جنگ ایدئولوژیهاست؛ جنگ فاشیسم (به نمایندگی آلمان) با دموکراسی (به نمایندگی بریتانیا و امریکا) و سوسیالیسم (به نمایندگی روسیه) که پس از جنگ سرد، تقابل دو جبههی دموکراسی و کمونیسم جای آن را گرفت. شاید پس از ایراد مقدماتِ فوق، این جستار جریانشناسانه به نوعی دانشنامهی سیاسی یا سالشمار ادبی شبیه شود، اما در مسیر عبور از روایتخانهی ادبیات دههی ۲۰، شرح بستر تاریخی، گفتمانهای سیاسی و زمینههای فلسفیِ حاکم بینهایت ضروری است.
با وجود شعلهکشیدن زبانههای جنگ جهانی دوم در اروپا، رضاشاه با تکیه بر ارتش ۱۲۷ هزارنفری خود اعلام بیطرفی مینماید بلکه در این گوشهی عافیت، نه خسارتی ببیند نه خاکی بدهد. این کنارهگیری هم به مذاق بریتانیا هم به کام آلمان شیرین است: چه بریتانیا نایِ اعزام نیروی نظامی به این ینگهی دنیا را ندارد و آلمان هم نهایتاً نظر به روسیه (و بالتبع ترکیه) دارد تا ایران. اما در تیرماه ۱۳۲۰، با حملهی آلمان به روسیه، به ناگاه چشمها به سمت آسیا میچرخد.
شهریور ۱۳۲۰ ایران بدون مقاومت به اشغال متفقین درآمده، رضاشاه سقوط کرده، فرزندش به سلطنت میرسد تا مثلث بریتانیا، امریکا و روسیه میخِ امن خود را در خاورمیانه به زمین بکوبد؛ فتح ایران و نفوذ در ساختارهای سیاسی-اجتماعی آن چنان استراتژیک است که متفقین به ایران لقب پل پیروزی میبخشند. اما آسیا در این دوران هنوز جسورتر از تاریخ و چموشتر از آن است که افسار به پیشبینی بسپارد:
در آذرماه ۱۳۲۰ با حملهی ژاپن به پایگاه دریایی امریکا در پرل هاربر معادلات خاور دور به هم ریخته، اقیانوس آرام از اختیار امریکا خارج شده، و نیروهای بریتانیایی از شرق آسیا رانده میشوند تا ژاپن هم در ابتدای کار بهمانند متحد خود، آلمان، یک فاتح بزرگ در شرق دور بنماید.
با افزایش فشار هیتلر بر جبههی روسیه، در سال ۱۳۲۲ کنفرانس تهران با حضور چرچیل، روزولت و استالین برگزار میشود که از زمرهی نتایج آن میتوان به توافق بر سر کمک تسلیحاتی به لنینگراد از طریق ایران و البته توجه به نفت شمالِ ایران اشاره کرد.
در تیرماه ۱۳۲۴، استالین که بنا به علاقه و شمِّ شخصی، بوی نفت خطهی خزر را دنبال کرده و باکو را «بزرگترین شهر نفتی دنیا» میداند، سران جمهوری آذربایجان را تشویق به تاسیس فرقهای سیاسی به نام «فرقهی دموکرات آذربایجان» در آذربایجان و کردستان میکند تا زمینههای جدایی این خطهی نفتخیز از ایران و پیوستن به شوروی را فراهم آورد . آذریها به دلیل سیاستهای مغرضانهی حکومت مرکزی و کردها به جهت نارضایتی از سرکوب عشایر از این ایده حمایت میکنند و جعفر پیشهوری پرچم این تفرقه را علم میدارد. از سوی دیگر در مردادماه همان سال، افسران عضو حزب توده در خراسان، که اقدامات احزاب چپ را کافی و انقلابی نمیدانستند اقدام به کودتا میکنند که البته با شکست روبرو میشود.
همزمان با شکست هیتلر و پایان جنگ جهانی دوم در شهریور ۱۳۲۴، شوروی به عنوان فاتح جنگ، در مقابل خروج از ایران بیمیلی نشان داده و به اشاعهی آراء خود در منطقهی قفقاز میپردازد. دولت نیمبند پهلوی با حمایت تلویحیِ امریکا و البته وعدهی نفتِ شمال (امتیازی که البته هرگز اعطا نمیشود) شوروی را از شمال ایران بیرون رانده و حکومت خودمختار آذربایجان سقوط میکند.
محمدرضا شاه در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به تغیر رویه از یک نمایندهی قانونِ به حاکمی مقتدر گرایش نشان میدهد که با واکنشهایی از طرف مخالفین روبرو است. ترور نافرجام محمدرضاشاه در بهمن ۱۳۲۷، فضا را برای شاه مهیا کرد تا رقیبان خود را از صحنه به در کند: حزب توده منحل، کاشانی و سران فدائیان اسلام تبعید و مجلس شورای ملی منفصل میشود تا شاه با تشکیل سیستم پارلمانی، سنای مورد نظر خود را بچیند.
… سالهای بعد به کشمکش میان جبههی ملی به سرکردگی مصدق، حزب توده و دربار میگذرد؛ جمعیتِ فدائیان اسلام هم این وسط وظیفهی ترور نخستوزیر مخالف را بر عهده دارد. نتیجهی این ترکیب، ملی شدن صنعت نفت در آخرین روزهای سال ۱۳۲۹ است و …
جستار: جریانشناسی روایت فارسی
پاره چهارم: از فردوسی تا بیبیسی
اگر محیط را ناظمِ احساسات بدانیم، بی شک تنگنا و ضرورت، آفریدگار ایدههاست. پس از سقوط دولت مرکزی قاجار در اوایل قرن جاری، ایران تجربه ی تسخیر و تجزیه ای توامان را از می گذراند: از یک سو دول عثمانی و بریتانیا و روسیه ایران را پادگان نظامی خود قلمداد می کردند و از طرفی دیگر مبارزانِ محلی که توان رویارویی با این ابرقدرتها را در خود نمی دیدند، هرکدام تحت لوای یک سفارت اعلام خودمختاری داشت. اشغال توسط نیروهای بیگانه برانگیزاننده ی «حس میهن دوستی» و خطرِ چندپاره شدن کشور توسط مبارزانِ داخلی زمینه ساز ظهور «ایده ی ناسیونالیسم» در این برههی تاریخی است که هردو در گفتمانِ رضاشاه پهلوی به ظهور میرسد. از این منظر گفتمان این دوره گفتمانی تحمیلی است که در شعار زنده باد «خدا، شاه، میهن» خلاصه می شود.
این جستار از پروندهی جریانشناسی روایت معاصر میکوشد با توجه به گفتمان این دهه، جریانات ادبی ایران را در بازهی بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۰ خورشیدی، از سه منظر دریابد:
اولین منظر بیشک فرازبان ناسیونالیسم ایرانی و تئوریسین ذینفوذ آن، محمدعلی فروغیست.
دومین دریچهی این جستار، ردیابی ادبیات درباری/دانشگاهی این دوره است که با سعید نفیسی شناخته میشود.
و اما در نهایت، در صدر تالار مفاخر این دهه صادق هدایت مینشیند که سومین مقدمهی این جستار به ستایش وی میپردازد.
جنگ جهانی اول، یاسیِ فراگیر را در فضای اجتماعی/فرهنگی دمیده، ملتها را در بیاعتمادی فرو میبَرد. انسان از نتایج به بار آمده، از خویش شرمندهاست و قدرتِ افسارگسیختهی حاکمان را مقصر گندِ پشتسر میداند. «دموکراسی» به عنوان تسکینی ناچیز، اروپا و امریکا را به انزواطلبی کشانده، جز روسیه، تمامِ امپراطوریهای درگیر جنگ را رختِ مردمسالاری میپوشاند. اما نسلی جوان و جنگجو از دست رفته و تمامی زیرساختها آسیب دیدهاست. رکود اقتصادی به سقوط والاستریت در سال ۱۹۲۹ منجر میشود و فقر، فقرِ گسترده به آشوبهای روحی و شورشهای اجتماعی میانجامد. در کنار موعظههای اومانیسم که هنوز از انسان ناامید نشده، سورئالیسم و دادائیسم به عنوان اندیشههایی جسورانه، شورش میکنند و افراطیون چپ و راست به نظامهای اولیهی دموکراسی میتازند. در مقابل سنتگرایانی که پیشتر در جبههی آزادی جنگیدهاند، ناچار به انتخابی میان دو راهی هرج و مرج و دیکتاتوریسم میشوند: لحظهای سرسپردن انقلابیون به خودکامگی، آن هم با شعار پاسداشت پیروزیهای ملی!
این هم از شوخی های روزگار است که رضاشاه به عنوان منادی جمهوریت در سال های نخست حکومت، به دیکتاتوری با ایدئولوژی ناسیونالیسمِ سلطنتی در این دهه تبدیل می شود. نشریات مستقل یکی پس از دیگری تعطیل، و مجلس به «دستگاه مهرزنی» تبدیل شده، ذکر نام کوچک شاه حتی در متون کلاسیک، جرم و کلمات، یکسره، در تایید فرهی شهریاری پادشاست. ایران در این دوره، عبور از مرحله ی گاری چیک، به مرحلهی بولواریک را تجربه میکند و دستگاه حکومتی با دمیدن در کرنای «اصالت» و «وحدت ملی»، در حالتِ آماده باشی فرهنگی/سیاسی به سر میبرد. «این الگو در صدد تاسیس هویتی سراسری از طریق تضعیف هویتهای پراکنده و پارهپارهی دوران پیش حول محورهایی نظیر: نزاع و رقابت ایلات و عشایر، فرقههای مذهبی و صوفیانه، نزاع شیعه و سنی و همچنین اختلافات بین فرقهی حیدری و نعمتی بود. چنین هویتی با تاکید بر ناسیونالیسم ایرانی در چهارچوب دولت ملیِ مدرن، به عنوان هویتی فراگیر میبایست بر فراز همهی هویتهای مادونِ ملی، گسترش یابد»
اما کدام هویتِ فراگیر؟ چه مایهی مشترکی سبب میشد که لر و ترک و کرد و بلوچ، ورای حکومتهای سیاسیِ حاکم، خود را ایرانی بدانند؟