واکه

واکه

صفحه‌ی ادبی داستان یادداشت و جستار | بهدین اروند
واکه

واکه

صفحه‌ی ادبی داستان یادداشت و جستار | بهدین اروند

جریان‌شناسی روایت فارسی: علمای سبعه

جستار: جریان‌شناسی روایت فارسی
3:«علمای سبعه: ز هفت استاد، داد
بهدین اروند

 

جستار اول این پرونده به اهمیتِ حضور انسان در ادبیات مدرن پرداخت و ورود زنان به عرصه‌های کلانِ مدنی نقطه‌ی آغاز ادبیات فرهنگِ مدرنِ معاصر دانست. جستار دوم تاثیرات سه مکتب بزرگ فرانسه، بریتانیا و روسیه را بر صنعت چاپ و فرهنگ معاصر ایران در دهه‌ی 1290 خورشیدی نشان داد و در ادامه، متن حاضر می‌کوشد جریانات ادبی ایران را در بازه‌ی 10-1300 رصد، گزارش و تحلیل کند. دهه‌ای که با ظهور جمالزاده و نیما آغاز می‌شود، با ترور عشقی، خون می‌مکد و با سقوط قاجاریه، اصلاحاتِ اجباریِ رضاشاهی را تایید می‌کند. این دهه را می‌توان دهه‌ی علمای سبعه در ادبیات نامید: چنان‌که در پرونده‌ی جریان‌شناسی روایت فارسی گفته شد: «نخستین»، برچسب اسطوره‌هاست و نخستین چراغ را ایزد برمی‌افرزود. ابتدا، در روشنی بی‌کرانه‌ی جایگاهِ خدایان، اهورامزدا خورشید را در هیات چشم خود، سوار بر گردونه‌ای هفت اسبه خلق می‌کند تا زداینده‌ی پلیدی‌ها باشد. سپس پرومته، اخگری از آتش خدایان را به روحانیان و شهریاران می‌رساند تا واسطه‌ای باشد میان آسمان‌ها و زمین. بعد از آن، رندانی هم‌چون امیرارسلان این روشنا را از آتشگاه‌ِ محراب به میان مردم می‌آورد.و در نهایت نوبت به فرزندانی لوس و مشوش می‌رسد که با آتش هزارساله و مقدس، سیگار بگیرانند.

در چرخه‌ای مدام، این اوج و فرود زمینه‌ساز یکدیگرند. در انتهای این دورِدوباره،  مردی از خویش برون آمده، خداوندگارانه طرحی نو درمی‌اندازد تا–روز از نو، روزی از نو- نوبت به نیمه‌خدایان و افسانه‌ها و فرزندانِ خاکی برساد. به عقیده‌ی والاس مارتین، این چرخه که از تقدس به هجو می‌رسد، گویاتر و ناگزیرتر از «تاریخ» است.

اگر مکتب  قائم‌مقام و امیرکبیر را نسل اول این چرخه بدانیم، فارغ‌التحصیلان مکتب دارلفنون «پرومته‌»گان روزگارند: مردانی عمیق، جامع‌العلوم، حساس، و کوشا که تحت‌تاثیر روشنفکرین فرانسه، هم از دین روی‌برگردان‌اند و هم از اسطوره. اینان دین را امراءالمونینِ قاجار و اسطوره را، خرافات قلمداد کرده، و نظر به پوزیتیویسم به موضوعاتی که طی تجربه یا آزمایش به دست نیاید وقعی نمی‌گذارند. این روی سکه، سوغات تجدد است و روی دیگر روحیه‌ی «سوسیالیستی»‌ای که در سرشت ایرانیان است. شاید این دو وجه، تصویر واحدی نسازند، اما نمایان‌گر روح روشنفکران ایرانی در این زمانه ‌است.

 این نسل روشن و جسور که ثمره‌ی مبارزه و  مطالعه‌ی است، نظام قاجار را  وادار به قبول مشروطه کرده و در جنگ‌جهانی اول، برای چندپاره نشدن ایران در شمال(با روسیه) ، جنوب(با پلیس بریتانیا) و غرب(با امپراطوری عثمانی) می‌جنگد. در جریان قحطی بزرگ و احتکار گندم توسط احمدشاه، همین نسل‌ است که دستگاه گداپرورِ قاجاری را رسوا می‌کند و چنان کارمایه‌ای در خود سراغ دارد که حرف از ریاست جمهوری دهخدا به میان می‌آورد!

قرارداد  1919 که طی آن مجوز تمام امور کشوری و لشکری ایران با مبلغ 400 هزارتومان رشوه به انگلستان داده شد، جزو آخرین امتیازاتی بود که حکومت قاجار به تاراج داد و چنان موجی از نارضایتی پیش آورد که یک‌سال بعد، با طرح کودتای 1299، احمدشاه از کشور اخراج و رضاخان به سردارسپهی رسید. هرچند بازداشت‌ گسترده‌ی فعالین سیاسی در ماه‌های ابتدایی کودتا، کسانی چون مدرس را در مقابل رضاخان قرار می‌داد، اما اصلاح نظام قضایی، لغو کاپیتالاسیون، تاسیس مدارس، ارتقاء ارتباطات جاده‌ای و البته لغو قرارداد 1919، سبب شد گفتمانی تازه حول « لزوم یک‌ منجیِ آهنین» در جامعه شکل بگیرد. در جراید روز، کاظم‌زاده، ملک‌الشعرا وجمالزاده بر ضرورت وجود یک «حکومت مقتدر» اصرار داشتند و میرزاده‌ی عشقی در مقالات خود کابینه‌ی کودتا را می‌ستود. عارف غزلی در باب آینده‌ی روشن ایران سرود و فرخی‌یزدی به جرگه‌ی هواداران استبداد درآمد. کار بالا گرفت و ایرج‌میرزا (که خود از نوادگانِ قجری بود) نیز اعتقاد پیدا کرد:

«تجارت نیست، صنعت نیست، ره نیست / امیدی جز به سردار سپه نیست!»

در سال 1300، انتشار مجموعه‌ی «یکی بود یکی نبود» از محمدعلی جمالزاده، نگرشی تازه به به ادبیات روایی می‌بخشد: مجموعه‌ای پاکیزه، غنی از کلمه و اصطلاح عامیانه اما ناظر بر آراء رمان نویسان مدرنیسم. شاید امروزه یکی بود یکی نبود را «کشکول جمالزاده» بدانیم، اما انتشار این مجموعه داستان، هم‌زمان با چاپ منظومه‌ی قصه‌ی رنگ پریده»ی نیما یوشیج در نشریه‌ی قرنِ بیستم، آغازگر گفتمانی تازه در فضای ادبیات بودند

   

در سال 1304، هم‌زمان با تاج‌گذاریِ رسمیِ رضاشاه، مشفق کاظمی اولین رمان اجتماعی ایران را منتشر می‌کند: «تهران مخوف»؛ این رمان را -که به کودتای سیدضیا می‌پردازد- می‌توان از لحاظ سبکی تحت‌تاثیر نوشته‌های الکساندردومای فرانسوی دانست. فرّخ، شخصیت اصلی این رمان یادآور دن‌کیشوتی در تهران، تهرانی مخوف است که جایی برای قهرمانان ندارد.

با آغاز دیکتاتوریِ رضاشاه، هنوز کابینه‌ و مجلس پهلوی را فرهنگیان کارآزموده‌ی مشروطه تشکیل می‌دهند. فروغی که خود و برادرش شاگرد علامه قزوینی بوده‌اند وزارت کشور را برعهده دارد، سیدمحمد تدین رئیس مجلس شورای ملی است و  سیدحسن تقی‌زاده و ملک‌الشعرا بهار نماینده‌ی مجلس. با همت همین مردان است که مقدمات ارتقاء دارلفنون به دارلمعلمین‌ِ عالی در سال 1308 مهیا می‌شود. در همین سال داستان‌بلند «جنایات‌ بشر» به قلم ربیع‌انصاری منتشر می‌شود:  رنچ‌نامه‌ی زنی فریب‌خورده به نام بدریه که در قالب یادداشت‌هایی، خاطرات خانه‌ی فحشایی در کرمانشاه را بیان می‌کند. جنایات بشر نماینده‌ی نوعی فمینستِ خام و دلسوزانه‌ی مردانه به شمار می‌رود که آغازی‌ است بر جریان «روسپی‌ستایی» در ادبیات معترض‌نما. اصرار نویسنده/راوی «جنایات بشر» بر واقعیت‌نمایی، که حاکی از گرایشات رئالیست ربیع‌ انصاری‌ است، نیز وجه بارز دیگر این داستان بلند به شمار می‌رود.

دهه، در اسطیلای استاد بزرگانی‌ است که به گفته‌ی  مجتبی مینوی در تمام نشریات ردی از  قلم ایشان هست؛ این مردان را گروه سبعه می‌نامند. رجالِ ادبیِ ذی‌نفوذی هم‌چون: ملک‌الشعرای بهار، علامه قزوینی، بدیع‌الزمان فروزان‌فر، سعید نفیسی، رشیدیاسمی، اقبال آشتیانی، نصرالله فلسفی و جلال‌الدین همایی. علمای فاخر و فارغ‌التحصیلان دارالفنون که که پیش‌تر، نسل پیشتاز فرهنگ خوانده می‌شدند، توسط تحصیل‌کردگان فرنگ، به سنت‌‌گرایی و پسرفت متهم می‌شوند. بزرگ علوی در این باره می‌گوید: «ادبای سبعه همه رجال ریش‌وسبیل‌دار بودند و ما [علوی/هدایت/فرزاد/مینوی] هم جوجه‌هایی بودیم که می‌خواستیم سری توی سرها دربیاوریم!»

علوی هم‌چنین تعریف می‌کند:« مسعودفرزاد، که برادرزن سعیدنفیسی بود، روزی به شوخی گفت: "اگر آن‌ها ادبای ربعه هستند، ما هم ادبای ربعه هستیم!" گفتم:"آخر ربعه که معنی ندارد!" فرزاد پاسخ می‌دهد:"عوضش قافیه دارد! دیگر معنی لازم نیست!"»

در سال 1309، هدایت تحصیلات خود را در فرانسه نیمه‌تمام گذاشت و به ایران بازگشت تا به تعبیر علوی «شمع محفل ربعه» باشد. فشار علمای سبعه باعث انکارِ هرچه‌بیشتر سنت توسط این گروه جوان می‌شد؛ چنان‌که امکاناتِ سنت، یک‌سره مذموم شمرده می‌شود. شاید روشن‌ترین تصویر این تقابل را بتوان از خاطره‌ی حبیب‌یغمایی در حوالی سال 1309 دریافت:

«روزی به صادق هدایت گفتم: "داستان‌هایی که می‌نویسی نتایج اخلاق ندارد و خواننده را راهنمایی نمی‌کند"

قطعه کاغذی برداشت و حکایتی به این مضمون نوشت:"مادر شوهری با عروس خود بدرفتاری می‌کرد...روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنوز بود. عروس پای مادرشوهر را بلند کرد و در تنور افکند. این حکایت به ما تعلیم می‌دهد که هیچ‌وقت عروس و مادرشوی را نباید در خانه تنها گذاشت."...

ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت: "این هم داستان با نتیجه!"»

این دهه با ظهور «هنرکافه‌ای» به عنوان سبکی مردمی، در مقابلِ انجمن‌ فخراء که بازوی قدرت خوانده می شد، به پایان می رسد؛ دهه‌ی مرگ فرانتس کافکا، مارسل پروست و کاترین منسفلید در غرب و تولد سیمین دانشور، ابراهیم گلستان، جلال آل‌احمد، احمد شاملو و احمدمحمود در ایران. تریبون‌های این دهه، دهان علمای سبعه‌اند که الحق فارسی سره و پاکیزه‌ای دارند. اما فرزندِ خلف، یاغی است و هر افسانه‌ای مبعوث به سقوط. پیشاهنگان نسل مشروطه، چنان در کار خود خبره‌اند که امکانات اوجی زودرس، و سقوطی ناگزیر را در عرض دو دهه فراهم می‌کنند؛ ارزش این کارمایه روشن‌تر می‌شود اگر بدانیم این دو دهه در فاسدترین دوران فاسدترین حکومت معاصر از سر گذشته: دو دهه‌ی قاجاری!

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد