واکه

واکه

صفحه‌ی ادبی داستان یادداشت و جستار | بهدین اروند
واکه

واکه

صفحه‌ی ادبی داستان یادداشت و جستار | بهدین اروند

جریان شناسی روایت فارسی : از کانون تا ترور

جریان‌شناسی روایت معاصر فارسی: پاره‌ی پنجم

«از کانون تا ترور»:۲۹-۱۳۲۰

بهدین اروند

جریان‌شناسی ادبیات دهه‌ی ۲۰ بدون توجه به زمینه‌های سیاسی و گفتمان فکری آن، مایه‌ی خنکی‌ست؛ اگر این بازه‌ی زمانی را معادل سال‌های ۱۹۴۱ الی ۱۹۵۰ میلادی بدانیم، با جهانی سراسر درگیر جنگ طرفیم: نیمی به جنگ با دشمن بر سر عقیده و نیمی دیگر به چشم‌غره با دوستان بر سر غنائم.

جستار پنجم از جریان‌شناسی روایت معاصر فارسی، ناگزیر به ایراد مقدمه‌ای تاریخی و سپس طرح زمینه‌‌های نظری حاکم بر سال‌های ۱۳۲۰ تا حوالی ۱۳۲۹ است: سال‌های اوج سرنوشت‌سازترین جنگ تاریخ که به تعبیر شاهرخ مسکوب برخلاف جنگ جهانی اول، جنگ ایدئولوژی‌هاست؛ جنگ فاشیسم (به نمایندگی آلمان) با دموکراسی (به نمایندگی بریتانیا و امریکا) و سوسیالیسم (به نمایندگی روسیه) که پس از جنگ سرد، تقابل دو جبهه‌ی دموکراسی و کمونیسم جای آن را گرفت. شاید پس از ایراد مقدماتِ فوق، این جستار جریان‌شناسانه به نوعی دانش‌نامه‌ی سیاسی یا سالشمار ادبی شبیه شود، اما در مسیر عبور از روایت‌خانه‌ی ادبیات دهه‌ی ۲۰،  شرح بستر تاریخی، گفتمان‌های سیاسی و زمینه‌های فلسفیِ حاکم بی‌نهایت ضروری است.

با وجود شعله‌کشیدن زبانه‌های جنگ جهانی دوم در اروپا، رضاشاه با تکیه بر ارتش ۱۲۷ هزارنفری خود اعلام بی‌طرفی می‌نماید بلکه در این گوشه‌ی عافیت، نه خسارتی ببیند نه خاکی بدهد. این کناره‌گیری هم به مذاق بریتانیا هم به کام آلمان شیرین است: چه بریتانیا نایِ اعزام نیروی نظامی به این ینگه‌ی دنیا را ندارد و آلمان هم نهایتاً نظر به روسیه (و بالتبع ترکیه) دارد تا ایران. اما در تیرماه ۱۳۲۰، با حمله‌ی آلمان به روسیه، به ناگاه چشم‌ها به سمت آسیا می‌چرخد.

شهریور ۱۳۲۰ ایران بدون مقاومت به اشغال متفقین درآمده، رضاشاه سقوط کرده، فرزندش به سلطنت می‌رسد تا مثلث بریتانیا، امریکا و روسیه میخِ امن خود را در خاورمیانه به زمین بکوبد؛ فتح ایران و نفوذ در ساختارهای سیاسی-اجتماعی آن چنان استراتژیک است که متفقین به ایران لقب پل پیروزی می‌بخشند. اما آسیا در این دوران هنوز جسورتر از تاریخ و چموش‌تر از آن‌ است که افسار به پیش‌بینی‌ بسپارد:

در آذرماه ۱۳۲۰ با حمله‌ی ژاپن به پایگاه دریایی امریکا در پرل‌ هاربر معادلات خاور دور به هم ریخته، اقیانوس آرام از اختیار امریکا خارج شده، و نیروهای بریتانیایی از شرق آسیا رانده می‌شوند تا ژاپن هم در ابتدای کار به‌مانند متحد خود، آلمان، یک فاتح بزرگ در شرق دور بنماید.

با افزایش فشار هیتلر بر جبهه‌ی روسیه، در سال ۱۳۲۲ کنفرانس تهران با حضور چرچیل، روزولت و استالین برگزار می‌شود که از زمره‌ی نتایج آن می‌توان به توافق بر سر کمک تسلیحاتی به لنینگراد از طریق ایران و البته توجه به نفت شمالِ ایران اشاره کرد.

در تیرماه ۱۳۲۴، استالین که بنا به علاقه‌ و شمِّ شخصی، بوی نفت خطه‌ی خزر را دنبال کرده و باکو را «بزرگ‌ترین شهر نفتی دنیا» می‌داند، سران جمهوری آذربایجان را تشویق به تاسیس فرقه‌ای سیاسی به نام «فرقه‌ی دموکرات آذربایجان» در آذربایجان و کردستان می‌کند تا زمینه‌های جدایی این خطه‌ی نفت‌خیز از ایران و پیوستن به شوروی را فراهم آورد . آذری‌ها به دلیل سیاست‌های مغرضانه‌ی حکومت مرکزی و کردها به جهت نارضایتی از سرکوب عشایر از این ایده حمایت می‌کنند و جعفر پیشه‌وری پرچم این تفرقه را علم می‌دارد. از سوی دیگر در مردادماه همان سال، افسران عضو حزب توده در خراسان، که اقدامات احزاب چپ را کافی و انقلابی نمی‌دانستند اقدام به کودتا می‌کنند که البته با شکست روبرو می‌شود.

هم‌زمان با شکست هیتلر و پایان جنگ جهانی دوم در شهریور ۱۳۲۴، شوروی به عنوان فاتح جنگ، در مقابل خروج از ایران بی‌میلی نشان داده و به اشاعه‌ی آراء خود در منطقه‌ی قفقاز می‌پردازد. دولت نیم‌بند پهلوی با حمایت تلویحیِ امریکا و البته وعده‌ی نفتِ شمال (امتیازی که البته هرگز اعطا نمی‌شود) شوروی را از شمال ایران بیرون رانده و حکومت خودمختار آذربایجان سقوط می‌کند.

محمدرضا شاه در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم به تغیر رویه از یک نماینده‌ی قانونِ به حاکمی مقتدر گرایش نشان می‌دهد که با واکنش‌هایی از طرف مخالفین روبرو است. ترور نافرجام محمدرضاشاه در بهمن ۱۳۲۷، فضا را برای شاه مهیا کرد تا رقیبان خود را از صحنه به در کند: حزب توده منحل، کاشانی و سران فدائیان اسلام تبعید و مجلس شورای ملی منفصل می‌شود تا شاه با تشکیل سیستم پارلمانی، سنای مورد نظر خود را بچیند.

… سال‌های بعد به کشمکش میان جبهه‌ی ملی به سرکردگی مصدق، حزب توده و دربار می‌گذرد؛ جمعیتِ فدائیان اسلام هم این وسط وظیفه‌ی ترور نخست‌وزیر مخالف را بر عهده دارد. نتیجه‌ی این ترکیب، ملی شدن صنعت نفت در آخرین روزهای سال ۱۳۲۹ است و …

  


ملغمه‌ی بالا، تاریخ مللی مبارز است در جهانی که هنوز بر سر آرمان‌هایش می‌جنگد: ابتدا نازیسم که طرفدار سوسیالیسمِ ملی است در برابر نظام سرمایه‌داری مبتنی بر دموکراسی می‌شورد. سپس به جان کمونیسم روسی می‌افتد و …

همه‌ی ما انتهای این تقویم ماجراجویانه را از بریم، فامّا رویارویی این عقاید فاجعه‌بار است: میلیون‌ها نفر کشته، ده‌ها میلیون آواره و جهانی مخروبه. دادائیسم‌هایی که طی جنگ‌جهانی اول از عقل و اندیشه دست کشیده بودند در این زمان بالکل واقعیت را انکار می‌کنند: کسی نمی‌تواند این حجم از نفرت را باور کند و سورئالیسم مرهمی است برای فرار از واقعیت.

دیگر راه، قناعت به «نیست‌انگاری» است: هرچند این دهه با مرگ ویرجینیا ولف (به عنوان یکی از نخستین مبتلایانِ این مکتب) شروع می‌شود، اما آلبرکامو «بیگانه»، «افسانه‌ی سیزیف» و «طاعون» را در همین دهه انتشار می‌دهد تا نهیلیسم هم مفری بنماید برای اهل‌درد. اما اعلام بی‌ارزش شدن ارزش‌ها، خود درد عمیق‌تری می‌زاید. پس شاهد ظهور سلبریتیِ بزرگ‌تر، ژان‌پل سارتر هستیم که اندکی از خطراتِ نهیلیسم بکاهد. سارتر با عَلم کردن فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسمی که از هایدگر و نیچه به ارث برده بود، با انتشار رساله‌ی «هستی و نیستی» و سپس کتاب «ادبیات چیست؟» شاخص‌ترین پدیده‌ی فلسفی-ادبی این دهه است.

اما رویکرد اصلی جهان این عصر، نه رویکردی فلسفی-هنری، بلکه سیاسی-اجتماعی دارد. اشغال ایران توسط متفقین در سال ۱۳۲۰ شکستی ناگهانی، سخت و ناباورانه است. ایران رویارویی با روسیه و بریتانیا را بارها تجربه کرده و با وجود شکست‌های بسیار، هنوز خود را هم‌عرضِ این دو ابرقدرت دیده، هیچ‌گاه به تمامی عقب نکشیده بود. تحت تاثیر شکستِ تسلیم‌مآبانه‌ی ارتش در مقابل نیروهای متفقین که طی آن برای نخستین بار پس از حمله‌ی تیمور در قرن هشتم تمام فلات ایران به تصرف دولتی بیگانه درمی‌آمد، در میانِ نظامیان سرخورده سه گرایش متفاوت ناسیونالیسم، سلطنت‌طلب و چپ‌گرا به وجود می‌آید. «گرایشات سوسیال دمکراتی که در دوران مشروطه فراموش شده بود در سال ۱۳۲۰ تحت عنوان حزب توده به صحنه‌ی سیاسی ایران وارد می‌شود؛ حزبی ذی‌نفوذ و گسترده که تا چند دهه‌ی بعدی نیز شاهد تاثیرات آن در مناسبات اجتماعی ایران هستیم؛ در این بازار مکاره حتی نازیسم طرفداران برجسته‌ای دارد که بالاجبار یا با سرافرازی از آراء این مکتب دفاع کرده‌اند: سوای چهره‌هایی هم‌چون هایدگر (در آلمان) و ازرا پاوند (در امریکا) که طرفدار نازیسم‌اند، احمد شاملو نیز به همراه پدرش در سال ۱۳۲۵ به جرم حمایت از هیتلر مقابلِ جوخه‌ی مرگ می‌ایستد.

«شکست فاشیسم به منزله‌ی پیروزی دموکراسی‌های غربی و سوسیالیسم‌ شوروی بود و ایران نیز در تب دموکراسی و سوسیالیسم می‌سوخت، و البته در این میان‌ برای روشنفکران «سوسیالیسم» فریبندگی دیگری دارد؛ به علت‌های بسیاری هم‌چون: تجربه‌ی استعماری و تلخ گذشته از انگلستان دموکرات (!) و بی‌تجربگی نسبت به سوسیالیسم‌ روسی یا اختلاف شدید طبقاتی و فقر و درماندگی مردم. در کنار جاذبه‌ی بی‌نظیر شوروی، حزب توده هم در ایران شکفته‌ترین و سرشارترین دوره‌ی فعالیتش را می‌گذراند». تحت تاثیر این گفتمان‌های کلان است که گرایش به‌ چپ در اندیشه، رزمندگی در سیاست، و تعهد در هنر این دوره حاکم و چشم‌ها همه رو به مسکو است.

می‌دانیم که روس‌ها با معرفی چهره‌هایی چون وسلوفسکی در حیطه‌ی ادبیات تطبیقی و ژیرمنسکی در حوزه‌ی پژوهش‌های فرمالیسم، از پیشتازان ادبیات دهه‌ی ۲۰ به شمار می‌رود؛ انسانِ این عصر دیگر در مورد مکان‌های دورافتاده و فرهنگ‌های بکر افسانه نمی‌سراید و سرک کشیدن به کناره‌های تاریک دنیا، هم اعتماد به نفسِ به بند کشیدن مفاهیم مقدسی هم‌چون پیرنگ‌های باستانی را در انسان دمیده و هم شناختی نسبت به بن‌مایه‌های مشترک ادبی میان دورافتاده‌ترین فرهنگ‌ها به وی بخشیده است؛ کنار هم چیدن پاره‌روایات باستانی، بررسی آغاز و انجام قصه‌های پریان، دقت در کردار و عاقبتِ شخصیت‌های افسانه‌ای، پژوهش‌های تطبیقی در حوزه‌ی ادیان، همه و همه به کشف کلان‌الگوهایی در زمینه‌ی روایت می‌انجامد که بی‌نهایت به یکدیگر شباهت دارند.

اروپا، چون همیشه‌های معاصر، خود را منبع این کلان‌الگوها دانسته و کوچ این مفاهیم را از صدقه‌ی سر «تاثیرگذاری» خود می‌بیند، اما محققین روسی این نظریه را نشات گرفته از روحیه‌ی برتری‌جویانه‌ی اروپایی‌ها قلمداد کرده، با رد آن به جای «تاثیرات قدرت» از «شباهت‌های نوع‌شناختی» سخن می‌گویند. در این دوره وسلوفسکی با طرح نظریه‌ی کوچ پیرنگ‌ها و مضامین، بر آرای شکلوفسکی در مورد نثر، روشِ مردم‌شناسانه‌ی پراپ و نظر باختین در باره‌ی ارتباط تاریخ ادبی و فرهنگی تاثیرات مهمی دارد و معتقد است که: «تاریخ فرهنگ چیزی جز تاریخ ادبیات نیست».

اما نظرات وسلوفسکی چندان با گرایشات بلشویکیِ روسیه هم‌خوانی ندارد؛ در نخستین همایش اتحادیه‌ی نویسندگان شوروی که طی آن اشاعه‌ی آراءِ بلشویکی تحت گفتمان «اومانیسم سوسیالیستی» مبتنی بر عشق و نفرت پا می‌گیرد (عشق به مردم، حزب و رهبر، و نفرت از دشمنان میهن)، نخستین تمایزات آراء اندیشمندان روسی و انقلابیون به‌دید می‌آید.

 درست پیش از شروع دهه‌ی ۲۰ خورشیدی، در بزرگداشت صدمین سالگرد تولد وسلوفسکی، ژیرمنسکی دو مجموعه از مهم‌ترین آثار وی را با هدف احیاء اندیشه‌های تطبیقی منتشر می‌کند تا بلکه پرچم صلحی در میان طوفان بلشوییک‌ها باشد. ژیرمنسکی که نماینده‌ی پژوهش‌های فرمالیسم روسی به شمار می‌آید، با این اعتقاد که «ادبیات چیزی جز تطبیقات نیست» و شعارِ «پس ادبیات روسیه به عنوان پاره‌ای از ادبیات دنیا، نباید از تفسیرات کلی ادبیات کنار گذاشته شود»، می‌کوشد میان اعتقادات حزب و ادبیات تطبیقی رابطه‌ای دست و پا کند؛ اما بسیار دیر است: شوروی، مست از مست از فتحِ جنگ جهانی دوم، از نظریه به شیوه، از شیوه به ایده‌ئولوژی و از ایدئولوژی به تقدسی می‌رسد که هیچ‌چیزی را جز کمونیسم برنمی‌تابد. حزب با هرچیزی که با کاپیتالیسمِ غرب ارتباطی دارد مخالف است؛ چه برساد به پژوهش‌های تطبیقی که در شاخه‌ی اروپایی خود، ادبیات روسیه را وامدارِ غرب معرفی می‌کند. کمونیسمِ روسی برای پیشبرد طرح‌های اقتصادی و فرهنگیِ خود منادی صلحی می‌شود که تنها «رئالیستِ سوسیالیستی» را می‌پسندد. در دوره‌ای که غرب جان اشتاین بک، آلبرکامو و ژان‌پل‌ سارتر را به جهان ادبیات عرضه می‌کند برجسته‌ترین نویسنده‌ای که از طریق تریبونِ شوروی عَلم می‌شود ماکسیم گورکی است که اثر «مادر» از وی، کتاب مقدس نویسندگانِ این دوره برشمرده می‌شود.

با طرح مقدمات تاریخی و نظریِ فوق در باب سیاست و اندیشه‌ی غالب، می‌توان منظره‌ای شفاف‌تر از فضای فرهنگی و جریانات غالب در ادبیات دهه‌ی ۲۰ خورشیدی ایران به دست آورد.

بروکراسیِ رضاشاهی با تمامِ خشونت و اعمالِ قدرتش که خارج از این بحث است، طبقه‌ای نوظهور به نام طبقه‌ی فرهنگیان-کارمندان به جامعه‌ی ایرانی می‌افزاید که “چون نیک بنگری” هنوز ریشه در بورسیه‌های دارالفنون دارند؛ فرزندان این قشر اغلب از تحصیل‌کردگان و از فرنگ‌برگشتگان‌اند: نسلی از نویسندگان تازه نفس که در جست‌و‌جوی میهنی دموکرات تمامِ همت‌شان صرف از چاله‌ی نازیسم درآمدن و در چاهِ سوسیالیسم افتادن می‌شود. چنان‌که «جورج اورول» ابراز داشته در سال‌های دهه ۱۹۳۰ بسیاری به دلیل هراس از کمونیسم به نازیسم روی آوردند و بسیاری نیز از بیزاری و بیم از نازیسم دنباله‌رو و هوادار کمونیسم شدند؛ ایرانیان در سال‌های ۱۳۲۰ الی ۱۳۲۹، با یک دهه تاخیر، وارث این فریب و سرگردانی‌اند که در ادامه می‌کوشیم ابزارها، امکانات و محصولات این ابتلا را بررسی کنیم.

با پیگیری عمده جریانات ادبیات دهه‌ی ۲۰ به سه گزاره‌ی اصلی می‌رسیم که عبارتند از:

ایدئولوژی سیاسی

نشریه

ترجمه

ترکیب این سه گزاره ساده‌ست: مترجم، ایدئولوژی سیاسی را از طریق تریبون نشریه فریاد زده، معرفی می‌کند؛ اما با پناه بردن به آمار بیشتر می‌توان در تاثیر این سه گزاره در ادبیات دهه‌ی ۲۰ دقیق شد:

در باب «ایدئولوژی‌های سیاسی» غالب در دهه‌ی ۲۰، به تفصیل صحبت شد؛ اما افزودن این نکته خالی از لطف نیست که شوروی در این دوران بیش از آن‌که دولتی با گرایشات سوسیال یا کمون شمرده شود، نمونه‌ای درخشان از نظامی دموکرات تعریف می‌شود. با اتکا به این موضوع می‌توان دلیل جذب طیف گسترده‌ای از روشنفکرین ادبی ایران از سوی حزب را بهتر درک کرد؛ هرچند بعدها تغیر ماهیت حزب باعث ریزش اعضایی هم‌چون ابراهیم گلستان و جلال‌آل‌احمد می‌شود، اما کسانی چون محمود اعتمادزاده (به‌.آذین) و بعدها احمد اعطا (احمد محمود) هرگز از آرمان‌های حزب دست نمی‌کشند.

ایضاً، جدا از ارزشگذاری‌های سیاسی، رابطه‌ی حزب توده و طیف گسترده‌ای از فعالین ادبی تاثیراتی -خواه آگاهانه و ناگزیر، یا نیک و بد- بر  بدنه‌ی ادبیات فارسی دارد که شایسته‌ی توجه است.

از زمره‌ی ثمرات چشم‌گیر این رابطه می‌توان به برگزاری اولین و آخرین کنگره‌ی نویسندگان ایران به تاریخ چهارم تیرماه سال ۱۳۲۵ در انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی اشاره داشت. کنگره‌ای که آخرین تلاش نویسندگان ایرانی برای بنیاد اتحادیه گویندگان و نویسندگان و یا دست‌کم کمیسیون تشکیلاتی موقت برای جریان‌دهی به ادبیات فارسی به شمار می‌رود؛ این خجسته نه در دوره‌ی تاریخی پهلویِ دوم و نه در دوران پس از انقلاب روی نمی‌دهد. اما قطعنامه و بیانیه‌ی این کنگره مبتنی بر عدالت‌جویی، واقع‌گرایی و توجه به معیارهای زیبایی‌شناسیک تا چند دهه بر فضای ادبی ایران حکم‌فرماست و از شعر کلاسیک تا نو و از ادبیات سنتی تا روایت مدرن فارسی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. رئیس کنگره‌ی نویسندگان ایران، وزیر فرهنگ وقت، ملک الشعراء بهار است و در لیست شرکت‌کنندگان اسامیِ متنوعی از نیما و توللی و دهخدا گرفته تا هدایت و خانلری و فروزان‌فر به چشم می‌خورد. این تنوع نگرش و گوناگونی آرا در آینه‌ی نشریات این دوره نیز چشم‌گیر است.

«نشریات» در این دوران تاثیرگذارترین تریبون‌های فرهنگی به شمار می‌روند که ادیبان دانشگاهی، نویسندگان کافه‌نشینِ چپ، مترجمین و هنرمندان پیشرو را به فعالیت‌های ژورنالیستی و البته ترجمه سوق می‌دهد و از قلم صادق هدایت تا خامه‌ی پرویز ناتل خانلری بهره می‌جوید. در باب رونق بازار مطبوعات در این دهه همین اشاره کافی ست ‌که نشریات منتشره در بازه‌ی پرآشوب بین سال‌های ۱۳۲۰ الی ۱۳۳۲ را بالغ بر ۲۶۰۰ عنوان ذکر کرده‌اند. گشایش فضای مطبوعاتی وبالتبع رواج سبک ژورنالیستی حاکم بر ادبیات روزنامه‌نگارانه، قلم نویسندگان این دهه را سخت تحت تاثیر قرار می‌دهد؛ این تاثیر گاهی مخرب و گاهی سازنده‌ست و از چند جهت شایسته‌ی بررسی:

اگر طی یک تعریف سردستی و البته احساسی ادبیات داستانی را فرزند «روزنامه‌نگاری» و «شعر» بدانیم، می‌توان جهشِ مطبوعاتی این دوره را حامی ادبیات داستانی معرفی کرد. البته یک ژورنالیست می‌تواند طرفدار دو آتشه‌ی حزب باشد که باید شاهد تبلور شاخصه‌های سبکی‌اش به صورت «شعارهای مستقیم» در داستان باشیم، و یا می‌تواند نویسنده‌ی صفحه‌ی حوادث باشد که در این صورت باید خود را برای خوانش سلسله حوادثی دنباله‌دار در متن آماده کنیم که بسیاری اوقات کلاژ ضعیفی از ماجراهای بی‌ربط است.می‌دانیم که همه‌ی ادبیات خلاقه‌ی یک ملت در ستون حوادث و رسالات سیاسی خلاصه نمی‌شود؛ اما نظر به تنوع و قدرت نشریات در این دهه می‌توان در یک دسته‌بندی کلی و با مد نظر قرار دادن موضع نشریات در این دوره، ردپای چهار گرایش گسترده را پیدا کرد:

نخست نشریات دانشگاهی که در این دهه با نشریه‌ی «دنیای سخن» به سردبیری پرویز ناتل‌خانلری شناخته می‌شود. خانلری به عنوان سومین فارغ‌التحصیل رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی، در سال ۱۳۲۲ هم‌زمان با اخذ دکترای خود از دانشگاه تهران نشریه‌ی «دنیای سخن» را پایه‌گذاری می‌کند که تا ۱۳۵۷ (به جز مقطعی پنج‌ساله) به طبع می‌رسد. این نشریه که ابتدا تریبون ادبیات دانشگاهی کشور به شمار می‌رفت، با ترجمه‌ی آثار ناب جهانی و البته نویسندگان گمنام وطنی، تاثیر بزرگی در معرفی شعر، داستان و نمایشنامه‌های سایر ملل و نویسندگانی چون جمال میرصادقی، بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی به مخاطب و بدنه‌ی ادبی کشور دارد.

دوم نشریات آوانگارد و پیشرو که با نشریه «خروس جنگی» در این دهه معرفی می‌شود. جلیل ضیاپور (پدر نقاشی مدرن ایران) به سال ۱۳۲۸ انجمن و نشریه‌ی خروس جنگی را تاسیس می‌کند که اولین انجمن سورئالیسم ایران است. نشریه‌ی خروس جنگی پس از ۵ شماره توقیف می‌شود. دوره‌ی دوم این نشریه با مدیریت هوشنگ ایرانی در سال ۱۳۳۰ پا به عرصه‌ی هنر رسانه‌ای می‌گذارد که تاثیرات آن بر ادبیات ایران در جستار بعدی مورد بررسی قرار می‌گیرد.

سوم نشریات حزبی-ادبی که منادی ادبیات رئالیست‌سوسیال‌اند و برجسته‌ترین آن‌ها را می‌توان «کبوتر صلح» دانست؛ این نشریه که هم‌زمان با دوره‌ی دوم نشریه‌ی «خروس جنگی» به سال ۱۳۳۰ پا به عرصه می‌گذارد به تبلیغ شاعران نوگرایی هم‌چون: ابتهاج، کسرایی، شاملو و شاهرودی شهره است.

چهارم نشریات اجتماعی-ادبی که وارث ادبیات زرد برشمرده می‌شوند. گرایش به داستان‌های پرماجرا از ویژگی‌های برجسته‌ی تالیفات این دوره است و در برخی از رمان‌ها گرایش شدیدی به سوی مسایل مهیج، اغلب غیرواقعی، قصه‌های احساسی نیم‌بند از زندگی بدکاره‌ها، عشق‌های ممنوعه، کودکان سرراهی، قتل‌ها و خودکشی‌ها دیده می‌شود.» مسعود فرزاد را می‌توان به عنوان نماینده‌ی این سبک از نگارش داستان در دهه‌ی ۲۰ برشمرد. محمد مسعود علاوه بر مدیریت نشریه‌ی «مرد امروز» به عنوان یکی از پر تیراژترین نشریات این دهه، در سال‌های پس از شهریور ۱۳۲۰، «گل‌هایی که در جهنم می‌روید» (۱۳۲۲) و جلد دوم آن، «بهار عمر» (۱۳۲۴) را منتشر می‌کند.

هم‌زمان با رونق نشریات حزبی، تریبون‌های چند زبانه و ترجمه‌های سیاسی، با تاسیس انتشارات تهران در این دهه، جان تازه‌ای به کالبد انتشارات ایران دمیده می‌شود و بی‌راه نیست اگر این رویداد را مقدمه‌ای بر تاسیس «بنگاه نشر و ترجمه‌» در دهه‌ی بعد بدانیم.

تا سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم، با وجود حضور نویسندگان برجسته‌ای چون محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی در سرزمین آلمان، نیز، ترجمه‌های چشم‌گیری از ادبیات آلمانی صورت نمی‌گیرد. نکته‌ی جالب توجه این‌جاست که بیشترین آمار ترجمه از نویسندگان آلمانی‌زبان در این دوره مربوط به اشتفان تسوایگ است؛ نویسنده‌ای سطح دو از اتریش که دلیل استقبال ادبیات دهه‌ی ۲۰ از وی برای حقیر روشن نیست. البته لازم به یادآوری‌ست که آثار دیگر نویسنده‌ی آلمانی زبان، فرانتس‌کافکا در این دوره از زبانِ فرانسه به فارسی برگردانده شده‌ است.

ادبیات فرانسه که از زمان ناصرالدین‌شاه ادبیاتی باب طبع ایرانیان بوده محبوبیت خود را در دهه‌ی ۲۰ خورشیدی نیز حفظ می‌کند. در این دوره صادق هدایت، حسن قائمیان و جلال آل‌احمد آثار سارتر و کامو را ترجمه و به ایرانیان معرفی می‌کنند. ادبیات امریکا دراین دوره با وجود شخصیت‌هایی چون ارنست همینگوی و جان‌اشتاین‌بک چندان رونقی در بازار ترجمه‌ی ایران ندارد و بیشتر به صورت ترجمه‌های ناپیوسته در نشریات ادبی (مانند به نشریه سخن به کوشش ناتل‌خانلری)  یا ترجمه‌هایی پراکنده (مانند به «زندگی خوش کوتاه فرنسیس مکومبر» اثر همینگوی، به کوشش ابراهیم گلستان) روبروییم. کوشش بریتانیا نیز در این دهه بیشتر معطوف به جذب نخبه‌گان فرهنگی ایران (چنان‌که چوبک، گلستان و بعدها یارشاطر) در قالب مترجم و بورسیه به اروپا است و با داشتن تریبونِ bbc دستی بر آتش رسانه‌های داخلی، نیز، دارد. با این حال، اما هیچ‌کدام از قطب‌های ادبی آلمان، امریکا، بریتانیا و حتی فرانسه از میزان نفوذ ادبیات روسیه در میان مترجمان ایرانی در این دهه برخوردار نیستند: از  آثار کورگی تا نامه‌های لنین، از سلسله کتب ادبی تا رسالات سیاسی و الی‌الآخر کمتر اثرِ سوسیالیسمی از نظر مترجمین این دهه به دور مانده.

اما ادبیات دهه‌ی ۲۰ تماماً در رده‌بندی‌های سیاسی، تاریخی و فلسفی نمی‌گنجد. گذشته از اقتضای فرهنگ و نیاز روز جامعه و البته التهابات جهانی، انسان پیشرو یا به تعبیر فردریش نیچه “ابرانسان” ، نیز، منبع الهام است. به ویژه در دهه‌ی آشوب‌زده‌ی مورد بحث که نمی‌توان از جریان‌شناسی ادبیات آن سخن گفت و نامی از فریدون رهنما در شعر، بهار در پژوهش‌های سبک‌شناسیک و شاملو در نگارش اثر سورئال «زن پشت در مفرغی» نیاورد؛ اما در ادامه‌ی مسیر جستار، ناگزیریم توجه خود را به ادبیات روایی -به ویژه داستان و رمان- در دهه‌ی ۲۰ معطوف کنیم.

در این دهه محمدعلی‌جمالزاده با وجود انتشار اولین رمان‌های خود، مورد اتهام «دوری و بی‌خبری» است و صادق هدایت در ادامه‌ی اوج ادبی خود در سال‌های پیشین، با انتشار دو مجموعه‌ی سگ ولگرد (۱۳۲۱) و ولنگاری (۱۳۲۳) بیش از پیش در کانون توجه مخاطبین ادبیات پیشرو قرار دارد. سال ۱۳۲۴ با انتشار مجموعه‌داستان‌های «به سوی مردم» از به‌.آذین، «خیمه‌شب‌بازی» از چوبک و «دید و بازدید» از آل‌احمد، سال برجسته‌ای در سالشمار ادبیات داستانی ایران به شمار می‌رود که مصادف است با دور شدن صادق هدایت از نقش یک نویسنده و فرو رفتن در رُل یک روشنفکر اجتماعی. به بیانی دیگر هدایت در سال‌های پس از جنگ‌جهانی دوم با انتشار داستان‌های بلند و رمان‌هایی چون «علویه خانم»، «حاجی‌آقا» و «توپ‌ مرواری» بیش از آن‌که نویسنده‌ای هیچ‌انگار و شبه‌مدرن باشد، منتقدی اجتمایی‌ست؛ پس از تغیرات ساختاری در حزب توده در سال‌های ۱۳۲۵، ابراهیم گلستان با جدایی از حزب مجموعه داستان «به دزدی رفته‌ها» را منتشر می‌کند که از حیث بومی‌گرایی و دخیل کردن واژگان جنوبی در ادبیات رواییِ روز، تجربه‌ای یگانه است.

و در نهایت، در آخرین سال‌های دهه‌ی ۲۰ با انتشار مجموعه‌داستان‌ «سه‌تار» از جلال آل‌احمد، رمان «دختر رعیت» از به‌.آذین و مجموعه داستان «انتری که لوطیش مرده بود» از صادق چوبک می‌توان شهادت داد که: «ادبیات روایی دهه‌ی‌۲۰ با وجود فضای سیاست‌زده، سراب‌های مهلک مرغِ همسایه، ترجمه‌های محدود و کمیتِ پایین آثار داستانی، دوره‌ی ظهور نویسندگانی‌ست که ادبیات روایی مدرن را در ایران تثبیت می‌کنند؛ اگر جمالزاده، هدایت و علوی را سرسلسله‌ی روایت مدرن فارسی بدانیم، بی‌شک آل‌احمد، به.آذین، گلستان و چوبک ثابت‌قدمان این مسیرند که به آن موضع، عمق، زیبایی و ثبات می‌بخشند».





این جستار تلاشی برای جریان شناسی روایت مدرن فارسی تا 1329 خورشیدی است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد