واکه

واکه

صفحه‌ی ادبی داستان یادداشت و جستار | بهدین اروند
واکه

واکه

صفحه‌ی ادبی داستان یادداشت و جستار | بهدین اروند

جستار ادبی | تاریخچه امکانات عطا و لقای خط فارسی


در مورد خط فارسی ، تاریخچه‌ی نگارش به خطوط ایرانی، تاثیر رسم الخط کوفی بر نوشتار ایرانیان و نظریات تغییر خط فارسی بسیار شنیده‌ایم. اما متاسفانه هیچ‌کدام مسیری روشن پیش روی مخاطب نمی‌گذارند:

از طرفی فقدان منبعی جامع در باب تاریخ تحولات خط فارسی ، آن هم از مردمانی که درباره‌ی خیلی مسائل بی‌ربط‌‌تر رسالات و مقالات دارند، بسیار توی ذوق می‌زند و از طرفی دیگر معدود پژوهش‌های پراکنده نیز اکثراً از باب زیبایی‌شناسیک و نگاهی صوفی‌مسلکانه به مساله‌ی خط ایرانی نگریسته و در نتیجه تنها به مبانی خوش‌نویسی آن پرداخته‌اند. از طرفی معقدند ایرانیان هرگز خط ابداع نکرده‌اند و از طرفی بر این اعتقادیم که دقیق‌ترین و موجزترین اشکال خطوط را به کار می‌بسته‌اند. از طرفی ایرانیان را فاقد خط مستقل معرفی می‌کنند و از طرفی دیگر در تمام اسناد از وجود دست‌کم شش خط در میان ساسانیان خبر داده می‌شود. از سویی خط کوفی را خط عرب معرفی می‌کنند و از سویی دیگر سرتاپای خط کوفی (که ورای جغرافیا، نام شهر نیز فریاد ایرانی بودن برمی‌آرد) مملو از تقلید از خط پهلوی‌ست و الی‌آخر.

زمزمه‌های تغییر خط فارسی مدرن، بعد از مشروطه به گوش رسیده و هنوز هم رساست؛ موضوع تغییر خط فارسی بیش از 160 سال است که در بین روشنفکران و تجددخواهان ِایرانی رواج دارد، از سال 1271 هجری قمری که میرزا فتحعلی آخوند زاده الفبای پیشنهادی خود را «رسم الخط جدید اسلام» نامید، تا امروز که کوروش صفوی (استاد زبان شناسی دانشگاه علامه طباطبایی و نایب رییس انجمن زبان شناسی) بار دیگر این پیشنهاد را عنوان کرده‌، گفت و گوها و جدال‌های گوناگونی بین موافقان و مخالفان خط فارسی مطرح بوده است. 

صدها سال قبل نیز کسانی چون ابوریحان بیرونی در آثار خود از مشکلات خط عربی شکایت کرده‌اند. همچنین در مقدمه «فرهنگ جهانگیری» در اوایل قرن یازدهم، پیشنهاداتی در مورد رسم الخط فارسی ارائه شده شده است، اما از اواخر دوران قاجار و به ویژه از زمان مشروطیت به دلایل مختلف، از جمله آشنایی با زبان فرانسه و انگلیسی و نیز جلوه های تمدن غرب و پیشرفت‌های این کشورها، موضوع تغییر خط برای تسهیل در آموزش و نزدیکی به نوشتاری جهانی، جدی شد. پیوند خط عربی با باورها و متون مذهبی اسلام در ابتدا پیشنهاددهنگان تغییر خط را بر آن داشت که با تحقیقات تاریخی نشان دهند که این خط برگرفته از خط آرامی است که بیش از 2000 سال قدمت دارد و بعد از تبدیل به خط نبطی، خط «سینایی نو» به خط «عربی» تبدیل شده است. به همین دلیل آخوند زاده در سال 1280 در گفتاری که برای اقناع روحانیت عثمانی نوشته، بر این نکته تأکید می‌کند که «خط و زبان عربی از سالیان دراز و البته پیش از ظهور اسلام، خط و زبان مردمان گوناگون و گروهی از بت پرستان بوده است.» (متن کامل در دایره المعارف بزرگ اسلامی)

 الحق که بسیاری از اشکالات وارده به خط فارسی درست است. نکته این‌جاست که نه پیشنهاد درخوری در زمینه‌ی رفع این اشکالات مطرح بوده و نه خطی در جهان عاری از اشکالات ریزتر و درشت‌تر از مشکلات خط ما وجود دارد. در جستار پیش‌رو تلاش کرده‌ایم مشکلات خط فارسی ، تاریخچه خط فارسی و عطا و لقای این خط نازنین را مورد بررسی قرار بدهیم. متن کامل این جستار ادبی در تارنمای شعر و داستان بهدین اروند در دسترس شما عزیزان است.





[1] . مانند تلاش‌های آنه ماری شیمل ، مهدی بیانی و حمیدرضا قلیچ‌خانی.

[2] . در این زمینه افرادی چون علی حصوری تحقیقات جالب‌توجهی انجام داده‌اند.

جستارنامه: «خب که چه؟» یا عطا و لقای خط فارسی



جستار  چیستآرت

«خب که چه؟» یا عطا و لقای خط فارسی

بهدین اروند

جستار داستان کوتاه بهدین اروند


جستار داستان کوتاه بهدین اروند

در روایات زردشتی آمده که طهمورث پیشدادی پس از پیروزی بر اهریمن هفت گونه خط را به‌زور از او فرا گرفت؛ در اسناد سریانی می‌خوانیم: «زردشت اوستا را به هفت خط نوشت» و ابن ندیم نیز در کتاب الفهرست می‌نویسد که پیش از اسلام در ایران هفت خط وجود داشته: دین دبیره، ویش دبیره، کستَج، نیم کستَج، شاه دبیر، راز مهریه، راسی مهریه.

جستار ادبی

خط، زبان دست است و ورای این افسانه‌های گنگ، تاریخ مدعی‌ست که ایرانیان، هیچ‌گاه حوصله‌ی ساختِ خطی مستقل و کامل را نداشته‌اند. ایران بر شاهراه‌ِ دین و تجارت قرار داشته و دارد: معامله و قربانی، ریاضیات می‌طلبد و ریاضیات نیز نشانه. پس عجیب نیست که ایرانیان با پیشرفته‌ترین نظام‌های نوشتاریِ روزگارِ خود برخورد داشته و در این زمینه مردمانی مصرف‌گرا بار آمده باشند که به سیاهه‌ی خطوط هم ایراد می‌گیرند. اتفاقاً در این زمینه نشان داده‌اند بسی خوش‌سلیقه‌اند.

جستار ادبی

پنج‌هزار سال پیش، پس از ظهور سلسله‌ علائمی مانند چوب‌خط‌ها، ریسمان‌های گره‌خورده‌ یا گردنبند‌های صدفی که به حافظه کمک می‌کرد، سومریان در جنوب بین النهرین، به یک زبان نوشتاری با تکواژهای معنادار دست یافتند که با نی بر روی الواح گلی و کوزه‌های نم‌دار نگاشته می‌شد؛ خط میخی که در واقع نمونه‌ای ساده‌شده از خط تصویرنگاشت است تا قرن‌ها خط تشریفاتیِ آشوریان به‌شمار می‌رفت که بعدها  کلدانیان، ایلامیان، هیتی‌ها، ایرانیان و ارامنه آن را اختیار کرده، و حتی تا 800 علامت بر آن افزودند؛ اما ایرانیان، در عین هوشمندی، یا تنبلی، با ساده کردنِ آن به 42 علامت نوعی خط تزئینی از آن ساختند که قدیمی‌ترین مکتوبات ما در زبان فارسی، در کتیبه‌های هخامنشی، به این خط است. در ادامه‌ی پیشرفتِ مکتبِ تصویرنگاشت، فنیقی‌ها خط اندیشه‌نگاشتِ خود را به جهان معرفی می‌کنند؛ در مکتبِ اندیشه‌نگاشت که مادر سامانه‌ی خط یونانی محسوب می‌شود، نقشِ دوپا که پیش از این نماینده‌ی تصورِ "دوپا" بود، به نمایشی برای اندیشه‌ی "رفتن" ارتقا پیدا کرد. پس از این دوره، انسان به مرحله‌ی واژه‌نگاشت پا گذاشت که در آن هر علامت، نشانه‌ی یک واژه‌ یا معنای مستقل بود؛ بقایای این مکتب پس از چندهزار سال هنوز در برندها و مارک‌ها نمودار است.

جستار ادبی

بعد از سقوط هخامنشیان و استیلایِ 250 ساله‌ی یونانیان، خط آرامی در ایران سلطه یافت. از ترکیبِ این خط با لهجه‌ی پارتی اشکانیان، زبانِ دری و خط پهلوی بوجود آمد که صامت‌نگار و بی‌نهایت مشکِل بود. بعدتر ساسانیان خط اوستایی را مونتاژ کردند که به عقیده‌ی خیلی‌ها هنوز کامل‌ترین خطِ آوانگارِ ایرانیان محسوب می‌شود. با ورود اسلام، «خط کوفی» که بعضاً نقطه، اِعراب و حتی الف نداشت به «خط نسخ» تبدیل شد و از این روزگار به بعد، ایرانیان بیش از یک‌هزاره است که زبانِ مادری خود را در مکتبِ خطِ الفباییِ "نسخ" پیاده کرده و می‌کنند: خطی که امروزه هم نقطه دارد، هم قابلیت چسبندگیِ حروف، هم اعراب، هم آکلاد و هم حروفِ ایرانیِ "گچپژ" در آن تعبیه شده.

.

.

این همه گفته آمد که چه؟


جستار ادبی

این جستار، پاسخی بود تحفه ی درویش، به پرسشی از گروه هنری چیستا در بابِ «عطا و لقای خط فارسی»متن کامل این جستار را با تارنمای رسمی چیستآرت  همراه باشید 

جستارنامه: برگردیم دوباره روایتش کنیم

جستارنامه: برگردیم دوباره روایتش کنیم

بهدین اروند



یکی از مخاطبین داستان که دلی کوچک  داشت، با مهربانی مادرانه‌ای از من، [آن من که داستان می‌نویسد] سراغِ سیاهی‌لشکرهایی را گرفت که در رمان‌های تاریخی از برج و باروهای پادشاهِ مغلوب فرومی‌غلتند پایین، از مسافرانی که در فلان فیلم هالیوودی از هواپیمای در حالِ سقوط پرت می‌شوند، از بی‌شمار سرخپوستانی که در اولین حمله‌ی اسپانیولی‌ها از اسب فرو می‌غلتند.

-«چرا هیچ نویسنده‌ای مرگ‌شان را در اعماقِ دره‌های باستانی توصیف نمی‌کند؟ چرا هیچ دوربینی به دنبال‌شان نمی‌رود؟ چرا نامی از آن‌ها در میان نیست؟»

.

.

.

البته که، پدرانه، پیشانی‌اش را بوسه‌ای زدم و در پاسخ حکایتی گفتم:

-         برای حفظِ آن‌چه با حکمت به دست آمده حکمت لازم است و تنها یک مردِ جنگجو می‌تواند از آنچه‌ جنگاوران به دست آورده‌اند نگهداری کند. حدود 3000 سال پیش،  رامسس اول با نظر به این واقعیت سلسله‌ی نوزدهم را بر مصر حاکم کرد. او از خاندانِ خداگونه‌ی فرعونیان به شمار نمی‌رفت و  ترجیح می‌داد یک کشورگشای بزرگ باشد تا نیمه‌خدایی کوچک؛ چنین نیز شد. پس از وی پسرش تا سرحد قادش در سوریه پیش رفت، اما نتوانست قومِ حِتّی را شکست دهد؛ شمشیر به رامسس دوم رسید تا ادامه‌ای باشد بر افتخار. اما سربازهایش از میدانِ جنگ گریختند. راویان نقل کرده‌اند که رامسس جوان چهارنعل پیش تاخت و یک‌تنه به نیروهای دشمن حمله برد و در حالی‌که 2500 ارابه‌ی جنگی محاصره‌اش کرده بودند ساعت‌ها تا رسیدنِ سپاه مصر با حِتّی‌ها جنگیده و مقاومت کرد. بعدها حِتّی‌ها خود را پیروز این جنگ دانستند و مصریان را ترسوهایی خطاب کردند که از میدان جنگ می‌گریزند. البته بعدها ،رامسس سوم، با ثروت افسانه‌ای خود این ننگ را از دامان مصری‌ها پاک کرد: او هلن را از  تروا خواستگاری و فلسطین و لیبیا را با تاجران خود، فتح کرد.

فرعون بزرگ سپس به هور-اِم-هِب ، استاد معماران خود دستور داد خزانه‌ای استوار از صخره‌سنگ‌‌های شرق نیل بنا کند و سقفش را چنان بالا ببرد که هیچ روزنه‌ای در آن باقی نماند.

هور-اِم-هِب چنین کرد: دیواره‌هایی بلند برافراشت و بر فرازِ ساختمان هرمی قرار داد که تالارِ خزانه را در خود جای می‌داد. سپس درهای مفرغ را مهر و موم کردند، پس از آن درهای آهنی را و در نهایت درگاهِ سنگی را بستند.

اما معمارِ بزرگ، فرعونِ بزرگ را فریب داد. او در دلِ دیوارِ ضخیمِ خزانه، گذرگاهِ باریکی تعبیه کرد؛ هور-اِم-هِب از طریق این گذرگاه بر پاداش خود می‌افزود تا به بیماریِ مهلکی دچار شد؛ وی پیش از مرگ، رازِ روزنه‌ را بر دو پسر خود فاش کرد؛ اما فرزندانش مانند به او خوشبخت نبودند: فرعونِ بزرگ اندک اندک مشکوک شده، چند قفس بر دام‌های هرم می‌افزاید تا در نهایت، در یکی از سرقت‌ها، برادری گرفتارِ قفس می‌شود.

برادری[که هرگز نمی‌دانیم کدام برادر] در قفس گیر افتاده و از ترسِ لو رفتن[لو رفتنی که می‌تواند برادرِ دیگر و مادرِ پیرشان را به کشتن دهد] از دیگر برادر می‌خواهد تا سرش را از تنش جدا نموده، به همراه خودش ببرد و در جایی دفن کند.

-         ...

-         خوابت گرفت؟

-         می‌شنوم.

-         این تاریخ است: سر و ته‌ای ندارد. فرازی که از فرودِ خود می‌مکد. اما قصه یک نقطه می‌ایستد پا می‌کوبد می‌پرسد:« اگر معجزه‌ای از رامسس اول سر زده باشد؟!»، « اگر رامسس دوم اصلا به جنگ نرفته باشد چه؟!»، « اگر هلن عروسِ مصر می‌شد و جنگ تروا در نمی‌گرفت؟!»

-         پس شخصیت اصلی "راوی"ست.

جا خوردم؛ اما وا ندادم. پرسیدم:

-         اگر تو راوی باشی کدام برادر را زنده نگه‌می‌داری؟

-         چه فرقی می‌کند وقتی می‌توانم قصه‌ی هردو را بنویسم؟